کاش حرمت مادر امام زمان را نگه میداشتند/ پروژه عرفیسازی مقدسات تاکجا پیش خواهد رفت؟
ازکودکی تاکنون ،یعنی از آن زمان که اولین کتاب زندگانی ام-زندگی نامه جناب حر ریاحی- را به کمک مادرم خواندم،به یادندارم که هیچ گاه به اندازه امروز، ازبازخوانی وبازنویسی یک کتاب،به این اندازه، احساس کراهت وحتی حالت اشمئزاز داشته باشم.اما امروز، در روزشهادت حضرت اسدالله الغالب،حیدرکرار،علی ابن ابیطالب ،با حالی دردناک،خجالت زده وشرمنده وصرفا از سرتکلیف این سطور را می نگارم.
دراین نوشتار، بانهایت شرمندگی، نگاهی خواهم داشت به برخی ازسخیف نگاری های رمان دوازدهم که ظاهرا درباره وجود مبارک حضرت ولی عصر(عج)نوشته شده است…
*جنگ اول:
غالبا در مواردی که یک اثر ادبی یاهنری ،به لحاظ محتوای آن مورد نقد قرارمی گیرد وجامعه فرهنگی وافکار عمومی متوجه می شوندکه درقالب یک اثرکه ادعای دینی بودن دارد،مطالب زشت،بی ارزش ،و وهن آلودگی گنجانده شده ،اولین کاری که نویسنده وناشرانجام می دهند این است که نویسنده ی نقد،یعنی بنده حقیر را به کم سوادی، بی اطلاعی ازجریان تولید آثار ادبی -هنری ونا آشنایی باحوزه ادبیات وابزار و لوازم داستان نویسی متهم می کنند!
برای پیش گیری ازاین اتفاق احتمالی، بایدعرض کنم که بیش ازدودهه است که درفضای ادبیات می خوانم ومی نویسم ونتیجه آن شده است ده ها داستان کوتاه،مقاله فرهنگی ونقد ادبی منتشرشده در مطبوعات،ده جلدکتاب که یکی ازآنها درحوزه مطالعات فرهنگی،یکی اش نمایش نامه وبقیه داستان بلند،.مجموعه داستان وزندگی نامه است!واتفاقا₺ یکی ازآثارم -کتاب زیارت آفتاب - مجموعه داستانی است با موضوع تشرفات به حضور حضرت ولیعصر(عج)وبارها دبیرجشنواره های گوناگون ادبی وهنری بوده ام و دو دوره نیزعضو هیات مدیره انجمن قلم ایران ودوتحقیق منتشرنشده با عناوین “فرآیند خلق یک اثر داستانی"و"جریان شناسی ادبیات داستانی کشور"را نیز درکارنامه خود دارم… بگذریم.پس ادبیات را می شناسم و ازاقتضائات خلق یک اثرادبی باخبرم.
***
اما درباره رمان دوازدهم نوشته علی موذنی. این اثر درفروردین 1393-یعنی بهار همین امسال -توسط انتشارات عصر داستان از واحدهای بنیاد ادبیات داستانی ایرانیان که یکی ازادارات تابعه ی وزارت فرهنگ وارشاد اسلامی است،در308صفحه وشمارگان 1200 نسخه وبا قیمت 500/14 تومان منتشر شده است.
علی موذنی متولد1337ازنویسندگان پرکاروشاخص حوزه ی ادبیات است،از وی تاکنون بیش از15 جلدمجموعه داستان ورمان وبیش از6مجموعه فیلم نامه ونمایش نامه منتشر شده است.
دراین نوشتار اساسا بنا ندارم نقدکامل ساختاری ومحتوایی این کتاب را داشته باشم.آن را می سپارم به فرصتی دیگر.گرچه ،هم به لحاظ ساختار ادبی ،اعم از زاویه ی دید،صحنه پردازی ،روایت داستانی،شخصیت پردازی، توصیف،تعلیق ،گفتگوها ،فراز وفرود ،گره افکنی وگره گشایی نکات متعددی برای گفتن وجود دارد اما صرفا می خواهم درخصوص برخی سخیف نگاری های این اثرسخن بگویم.چرا که نمی توان تصورکرد کتابی به نام حضرت صاحب عصرودرباره ایشان باشد ولی شان برخی ازمنسوبین حضرت،ازجمله وجود مبارک بانوملیکا خاتون مادربزرگوارآن حضرت درآن مخدوش شده باشد ازاین گذشته ،این کتاب را یکی از ادارات وزارت فرهنگ وارشاد جمهوری اسلامی، با پول بیت المال منتشرکرده است.که درجای خود محل تعجب وتاسف شدید می باشد.
***
دوازدهم؛ از زبان یک نویسنده ،که مدرس فیلم نامه نویسی است روایت می شود.که دوست تهیه کننده اش به اوپیشنهاد نگارش فیلم نامه ای با موضوع حضرت ولی عصر(عج)می دهد واغلب فصل های این اثر ،درخصوص مسایل و ماجراهای مربوط به مراودات ویاتمرین برای نگارش آن فیلم نامه بین نویسنده، دوست تهیه کننده وشاگردان کلاس نویسندگی او می گذارد.وبخش هایی نیز که که مثلا₺ کارتحقیقی شاگردان است ،آن فیلم نامه مورد نظررا درزمان شهادت حضرت امام حسن عسگری(ع) وماجراهای جعفرکذاب و رفتارخلیفه ی وقت روایت می کند.ودرلابه لای کتاب چند مورد ازتشرقات تاریخی به حضور حضرت ولی عصروهم چنین یکی دومورد تشرف اعضای کلاس نویسندگی ذکر می شود.
اما آن چه مورد نظراست ،برخی ازتوصیف های ناشایست این اثرمی باشد که به جهت روشن گری افکار عمومی وتنبه دادن متولیان چاپ ونشر، بازخوانی می شود.
1-نوع رفتار،گفتگوهاواختلاف نظرهای بانوفاطمه،عمه ی امام زمان، با برادر ناخلفش جعفرکذاب، که بعداز شهادت امام حسن عسکری(ع)، ادعای جانشینی آن حضرت و امامت را دارد ،خیلی سطحی و بی مایه درحد اختلاف های خانوادگی است که درجامعه ی ما برسر ارث ومیراث صورت می پذیرد! کفتگوهاورفتارهای سبکی که حتی خودنویسنده ی اثر،متعرض آن می شود!
نویسنده درجای جای این اثر، به عنوان فیلم نامه نویسی که درحال نگارش وتکمیل فیلم نامه خود می باشد، در ادامه ی روایت داستانی اش،نکاتی را به عنوان یادداشت می نویسد:درصفحه 238 می خوانیم:
((اما آیا رفتار فاطمه باجعفر رفتاری برازنده است؟آیا از او به عنوان خواهرامام که پیداست که در دامان تعلیمات گهربارپدروبرادر بارآمده ،انتظار ملایمت بیشتری نمی رود؟)) ودیگر این که به تعبیرخود نویسنده “فاطمه،که دختر امام است،خواهر امام است ،عمه ی امام است،هیبتی عظیم به او می بخشد.هریک ازاین سه مقام به تنهایی می تواند شخصیت اورابه ارج وقربی والا درذهن مخاطب برساند ص268))
براساس توصیفی که ازبانوفاطمه دراین رمان آمده ،رفتار اوهیچ تناسبی با شان ایشان نداردو به گونه ای عمل می کند وسخن می گوید که گویی خواننده درحال تماشای یکی از سریال های درجه ی ج تلویزیون می باشد!
2- مقام مادر، به خودی خود آنقدر والا وبالاست که درستایش آن هرچه بگوییم،کم گفته ایم وآن قدر خدا ورسولان و امامان واولیاء الهی،دراین باب سخن گفته اند، که هرعقل سلیم ونفس تمیزی،به والایی این مقام سرتعظیم فرود آورد.
حال تصور کنید مقام مادری را که والده ی منجی جهان آفرینش یعنی حضرت مهدی صاحب الزمان می باشد.هرچه ازعزت وکرامت وشانیت اوبگوییم ،کم گفته ایم.
اما متاسفانه در این کتاب،که به نام حضرت ولی عصر و درباره ایشان است،گاهی ازحداقل ها نیزدریغ شده است.
ضمن این که ما،حتی وقتی می خواهیم نگاه و گفتاردشمنان اهل بیت(ع)را بیان کنیم، حق نداریم هرچه آنها می اندیشند یا گفته اند و یا شاید بگویند را، روایت کنیم.دراین جا، باوجود عدم میل باطنی،به چند تعبیر وتوصیف ناشایست درباره وجود مبارک بانو ملیکا خاتون ام عزیزحضرت مهدی صاحب الزمان اشاره می کنم.
1-ص111/ملیکا با اطمینان خاطری که جعفر را به آتش کشید گفت چنان که در نماز برجنازه پدرش چنین گفت!
جعفر[همان جعفرکذاب]:توکیستی دهانت را ببند ،کنیزک بی مقدار!
واین آخرین باری نیست که دراین کتاب مادر امام ،با تعبیرتوهین آمیز کنیزخطاب می گردد!
2-ص197/ خواست درپی ملیکا برود توکه فاطمه دویدودرآستانه درایستاد.جعفرفاطمه راپرت کرد،محکم،طوری که فاطمه خورد به طاهره وهردو به زمین افتاد ند.صدای جیغ وگریه دوباره اوج گرفت.جعفرپیش از ورود به اتاق به سربازی اشاره کرد.سربازجلو دوید تاراه را برای ورود احتمالی هرکسی به اتاق ببندد.جعفر درراپشت سرخودبست.جعفر به سوی بانو ملیکا رفت. گفت کجاست؟
بانو ملیکا از اوفاصله گرفت. پرسید.کی؟
جعفرگفت:مطمئن باش ملاحظه ی تو یکی را نمی کنم،چون خواهرم نیستی!
بانو ملیکا گفت :اگرفکر می کنی دراین خانه است ،پیدایش کن!
جعفرگفت:توراقبلا این جا ندیده بودم واقعا زن برادر من بوده ای؟
چهره بانو ملیکا از اندوه درهم شد.گفت :دیرنیست که به او بپیوندم.
جعفر خریدارانه به او نگاه کرد.گفت:حیف نیست ؟تو به این دنیا باشی ،خوش تراست!
ملیکا روی برگرداند .با نفرت گفت:هزاران شیشه عطرهم که مصرف کنی ،باز بوی ابلیس می دهی!
جعفر پوزخند زد وباتمسخر گفت:باورکنم؟ که توراستی راستی ازنوادگان امپراتوری؟
بانو ملیکا گفت:شاید باشم.شاید هم نه!
جعفر به اونزدیک شد.گفت:این راجلوی فاطمه نمی شود گفت.اما غمزه ات رادوست دارم!"))
فرض می کنم که پدر من، به عنوان یک انسان معمولی، دیروز از دنیا رفته است وکسی ،هرکس که می خواهد باشد، مادرم را که هنوز درعده ی وفات همسرخود است، دریک اتاق تنهاودربسته با مردی نامحرم، این چنین توصیف می کند…شک ندارم که گلویش راخواهم جوید که باچنین تعابیری، صحنه ی خواستگاری برای مادرم توصیف کرده است…
اساسا معلوم نیست علی موذنی این صحنه رابراساس کدام کتاب یا روایت مستند تاریخی توصیف کرده است. اما هرچه هست ،شرم آوراست چنین توصیفاتی درباره مادر مولایمان…
3-ص217/صحنه ای که اشواق ،اززنان پیش کار کاخ خلیفه آمده است تا بانوملیکا خاتون را نزد خلیفه ببرد.
قراراست امشب شرفیاب شوید.دستور داده اندشمارا آماده کنم.
-آماده چی؟
-آماده دیدار باخلیفه معظم.
ملیکا لم داد.گفت:من آماده ام.
-باید به سر ووضعیتان برسم.
-استحمام کردم کافی است.چادرم راهم شسته ام گذاشته ام توی آفتاب خشک بشود.
اشواق به لباس های روی تخت اشاره کرد.گفت:یعنی نمی خواهید یکی ازاین لباس های زیبا راکه مطمئنم همه برازنده شمایند،بپوشید؟
-آن ها که لباس های من نیستند.
- اگربخواهید مال شما می شوند.ومبادا فکر کنیدقبلا پوشیده شده اند.اصلا.
-ببین اشواق ،عزیزم،من اگر پذیرفتم استحمام کنم ،به خاطرخودم بود نه به خاطر دیدارباخلیفه.بنابراین اگرچادر تمیزی داشته باشید،سرمی کنم ،وگرنه صبر می کنم چادرخودم خشک بشود!
اشواق گفت:شمابرای من به دلایلی که برای خودم محفوظ است،محترمید،اما فراموش نکنید که درچه موقعیتی هستم؟
ملیکا گفت:توبرایم تشریح کن که درچه موقعیتی هستم؟
اشواق گفت:درموقعیتی که بایدترحم خلیفه رانسبت به خودتان برانگیزیدکه دوباره به سیاهچال برتان نگرداند!
وانگار خودمتوجه شده باشد که حرف تندی زده،گفت :البته این چیزها به من مربوط نیست.من وظیفه ای دارم که درصورت تمایل شما انجامش می دهم،وگرنه ….
-همان که گفتم.
بسیارخوب .می گویم چندنوع چادر برایتان بیاورندتاهرکدام راکه پسندتان افتاد…
ملیکاگفت:اگرهمین الان چادری بیاورند،نمازم راخواهم خواند.
اشواق گفت:پس می خواهید زودتر وضوبگیریدتابتوانیم کار آرایش راشروع کنیم؟
ملیکا باتعجب به اونگاه کرد.
اشواق پرسید،باشگفتی،یعنی آرایش هم نمی خواهید بکنید؟
ملیکا فقط لبخند زد.حالابعدازسال ها می فهمیدکه آن قدر ازاین جور مراسم دورشده که دیگردرنظرش بیشتر رویا می آیند.گفت،بالبخند:منظورت این است که من خودم رابرای نامحرمان زیبا کنم؟
اشواق درماند که چه بگوید.چه گونه باید خودرا به او نزدیک کند،درچه راهی باید پیش برود که خوشایند ملیکا باشدمگر رام شود وحداقل تن به آرایش بدهد؟کنجکاو بود صورت اورابا آرایش ببیند.
مطمئن بودچشم ها راخیره می کندوحسادت زن های حرمسرا راچنان برمی انگیزدکه تا سم به او نخورانند،دست ازسرش برنخواهند داشت.برای همین گفت :نه برای دیگران برای خودتان!
ملیکاگفت،با بغضی که اشواق آن را دریافت،حتی اگرعزادار مردی نمی بودم که بهترین بود،بازهم…
نفس عمیق کشید.گفت:الان بهترین کمکی که به من می توانی بکنی،اشواق عزیزم،این است که بگذاری بخوابم تاشاید همسرمرحومم را درخواب ببینم!به بیداری که دیگرممکن نیست!
و معلوم نیست چرا علی موذنی با توصیف این صحنه های ساختگی وموهن،سعی درعرفی کردن تاریخ قدسی اسلام دارد!
ودرآن دیالوگ بانو ملیکا خاتون می گوید:بگذار بخوابم شاید همسر مرحوم ام را درخواب ببینم!که انگار نه انگار این دیالوگ همسر امام معصوم است وگویی دیالوگ خانمی است که همسرش مثلا درتصادف رانندگی مرحوم شده است ونه امام معصومی که به دست خلیفه ی غاصب ظالم ازخدا بی خبر به شهادت رسیده است!
4-صفحه ی 301و302/که خلیفه نیمه های شب بانو ملیکا خاتون را برای ملاقات احضار می کندونویسنده معلوم نیست برای چه اصرار دارد که این ملاقات را دراتاق خواب خلیفه توصیف کند.و خود او به این توصیف ، دامن می زند
((بانو ملیکا ازحضور دراتاق خواب خلیفه احساس ناخوشایندی داشت .صفحه302))
وباز یاد مادر خودم می افتم که اگر کسی درباره او،چنین توصیفی می کرد …وحال این توصیف عرفی واحمقانه ،درباره مادر کسی است که با انگشت اشارت او، بشارت های جهانی داده می شودوما،نشسته ایم وفقط نگاه می کنیم که وزارت ارشادجمهوری اسلامی درباب مادر مولایمان، این گونه سخن براند……
5-ص302….بانو ملیکا ازحضوردراتاق خواب خلیفه احساس ناخوشایندی داشت.برای همین اشاره خلیفه رابرای نشستن رد کرد.گفت اگرمی شوددرسالن صحبت کنیم
مشاورگفت با تحکم ،همین جا!
بانو ملیکا گفت:باهمان تحکم مشاور:پس ازمن لام تا کام سخنی نخواهید شنید!
مشاوربه خلیفه نگاه کرد که اجازه دهید پوزه این زن را به خاک بمالیم….)
حتی نمی خوام به این فکرکنم که تعبیرزشت پوزه برای کدام موجود به کار می رود. اما دوست دارم نویسنده پاسخ دهد که چرا خود را مجازدانسته حتی اززبان دشمن ،چنین تعابیری غیرقابل تصوری را برای مادر حضرت به کار برد.
***
ازاین دست توصیف ها وتعابیر زشت،کثیف، نامتناسب،وهن آلود،کم وبیش دراین کتاب وجود دارد.که صرفا جهت روشن گری به ذکرچند مورد،که غلیظ ترازبقیه بود، اکتفا کردم.البته نبایدنکات مثبت وسایرتعابیر ارزشمند وبسیاری ازتوصیف های شایسته ی این کتاب را درباب حضرت ولی عصر،پدربزرگوارومادرعظیم الشان ایشان نادیده گرفت ولی حقیقت این است که هرچه ازخاندان اهل بیت ومنسوبین این بزرگان سخن بگویم،حق مطلب را ادا نکرده ایم ولی درمقابل اجازه نداریم حتی یک کلمه وهن آلود یا ناشایست،درباره ایشان برزبان آوریم.چراکه دراین صورت ،در نازل ترین نگاه ،هویت خودرازیرسئوال برده ایم.چه این که براساس مصرحات دینی ما،حیثیت وجودی عالم ،متکی ووابسته به وجود مبارک معصومین علیهم السلام است.
واما دونکته پایانی:
1-از اولین روزهای آغازین فعالیت دولت یازدهم ،وزیر ارشاد درموارد متعدد،موضوع نظارت برکتاب را اززوایای گوناگون مطرح کرده است.انتشاراین سخیف نگاری هاکه اتفاقا ازطرف یکی از ادارات تابعه وزارت ارشاد صورت گرفته، یکی ازصدها دلیلی است که اثبات می کند نظارت برچاپ وانتشار یک امرعقلی واعتقادی است که باید توسط کارشناس های معتقد ومتدین ،با جدیت دنبال شود.
2- درحال حاضر معاون فرهنگی وزارت ارشاد،یعنی کسی که مسئولیت دووجهی دارد،هم مسئول نظارت برچاپ ونشرکتاب است وهم مدیرمستقیم ناشراین کتاب -آقای سیدعباس صالحی است.
ایشان دانش آموخته ی حوزه علمیه واز ریزه خواران مکتب اهل بیت است و که آن چه که ازاعتبار دارد،ازدولتی سرحضرت امام زمان است
دراین مجال نمی خواهم وی را به وجه اول شانیت او،یعنی مسئولیت اش دروزارت ارشاد متوجه سازم وازاین حیث انتظاری رامطرح کنم .بلکه می خواهم دریک جمله ساده وصمیمی بگویم شما بچه سید و طلبه هستید ویک عمراز سفره ی حضرت ولیعصرمتنعم بوده اید .پس آن چه می دانید ومی توانید درباره این کتاب وناشر آن واین نگاه ومفهومی به نام نظارت انجام دهید
*صلح آخر:
صلحی نداریم با آدم های بی معرفتی که نمی دانند درباره ی چه کسی می نویسند که اگر می دانستند، لااقل حرمت مادرش رانگه می داشتند.
فقط می ماند ابرازشرمندگی به محضر مولایمان واینکه ….بقیه الله آجرک الله!
رضا رسولی